واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۹

خویش را آزاد خواهی، صید دام دوست کن

از غم عالم بخر خود را، غلام دوست کن

چون به مجلس پا گذاری، اول از روی ادب

دست رد بر سینه خود نه، سلام دوست کن

هر دو عالم را اگر زیر نگین خواهد کسی

گو برو نقش نگین دل بنام دوست کن

تخت دل را تکیه گاه شوکت یادش بساز

بر دو عالم سروری از احتشام دوست کن

تا بکام دشمنان خود را نبینی روز و شب

خویش را واعظ، ز ناکامی بکام دوست کن