از ما گذشت عمر، بآیین مهوشان
گیسوی آه حسرت ما از قفا کشان
از خانه ماهروی من آمد چو شب برون
شد کوچه پر ز دیده حیران چو کهکشان
پیوسته سوی خود، رخ عاشق نگاه او
چشم مرا ز تار نگه برده موکشان
هر چند پای بر دلم افشرد کوه صبر
از خویش برد آن خم زلفم، کشان کشان
گفتی که: کیست واعظ ما؟ همچو زلف تو
سر حلقه جماعت خاطر مشوشان!