واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۴

عاشقان را ره ندارد، در دل پر غم نشاط

هست در خلوت سرای عشق نامحرم نشاط

خنده واری در جهان از خرمی نبود اثر

بسکه نفرت میکند از مردم عالم نشاط

در نیاید یاد حق در سینه دل مردگان

جا ندارد هیچگه در خانه ماتم نشاط

نیست یاری همچو غم، گر قدردان باشد کسی

در جهان زین رو نمیباشد دمی بیغم نشاط

بسکه از دلهای تنگ اهل دنیا میرمد

در دل درویش می افتد بروی هم نشاط

دست بردار از هوس واعظ، گرفتی چون عصا

راست ناید با سر لرزان و پشت خم نشاط