واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۴

فریب عام، از هر رند بازاری نمی‌آید

ز کس جز گوشه‌گیران، این میانداری نمی‌آید

چو قابیلند اخوان زمان، همراه تا کشتن

ازین آدم نمایان، بیش ازین یاری نمی‌آید

برآرد سفله گر نامی، نگردد قدر او افزون

که از در هم به نقش سکه دیناری نمی‌آید

چو وقت آید، نگردد کند تیغ مرگ از دولت

که از بال هما دیگر سپرداری نمی‌آید

نشد زهگیر شست دل، ز یاد حلقهٔ زلفی

از آن تیر دعایت بر نشان کاری نمی‌آید

ز هر جنس هنر چندان که خواهی هست پیش ما

ولی ای مدعی، از ما دکانداری نمی‌آید!

به بالینم گهی آن مایه ناز از وفا واعظ

چنان می‌آید از تمکین، که پنداری نمی‌آید