سنبل از تاب خم موی تو، درهم میشود
غنچه از شرم گل روی تو، شبنم میشود
گشت داغم دلنشینتر، در هوای نو بهار
ز آنکه بهتر مهر گیرد، صفحه، چون نم میشود
لطف میگردد به ما، تا میرسد بیداد تو
زخم ما را آب شمشیر تو، مرهم میشود
از پی همدرد میگردد، دل بیتاب من؛
موم من گر شمع گردد، شمع ماتم میشود!
کی شوی بر نفس خود فرمانروا بیداغ عشق!
بر سر دیوان سلیمانی به خاتم میشود
میشود محروم، هرکس میکند کسب هنر
میرود بیرون ز جنت، هر که آدم میشود!
شیخ پیری میرسد اینک، به صد عز و وقار
از تواضع قامت ما پیش او خم میشود
ما سیهروزان غمپرور، به محنت زندهایم
سبز برگ عیش ما از نخل ماتم میشود
جز دل بیغم نباشد سنگ راه بندگی
میشوم غمگین دل واعظ چو خرم میشود!