واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰

غنچه سالی خون خورد، تا چهره‌ای گلگون کند

در چنین محنت‌سرا، دل شادمانی چون کند؟!

خودنمایی زیر چرخ فتنه بار از عقل نیست

از سبک‌مغزی حباب از بحر سر بیرون کند

بس که عنقا داشت عار از شهرت خود در جهان

در میان خلق نتوانست سر بیرون کند

می‌کند دل را مکدر، صحبت اهل نفاق

با دورویان جهان، آیینه یارب چون کند؟!