واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

با دل خسته، چو بیرحمی او بستیزد

اثر ناله بهمراهی دل برخیزد

رم چنان داده ز هم عشق سراپای مرا

که بخون جگرم رنگ نمی آمیزد

شکر از زهر کجا صرفه تواند بردن؟

عیش را گو که عبث باغم ما نستیزد!

لقمه افتد ز دهن گر نبود قسمت کس

خورش اره نگر کز بن دندان ریزد

در ره عشق رسی زود بجایی واعظ

گر ز پای دلت این بند علایق خیزد