با دل خسته، چو بیرحمی او بستیزد
اثر ناله بهمراهی دل برخیزد
رم چنان داده ز هم عشق سراپای مرا
که بخون جگرم رنگ نمی آمیزد
شکر از زهر کجا صرفه تواند بردن؟
عیش را گو که عبث باغم ما نستیزد!
لقمه افتد ز دهن گر نبود قسمت کس
خورش اره نگر کز بن دندان ریزد
در ره عشق رسی زود بجایی واعظ
گر ز پای دلت این بند علایق خیزد