نخل امیدت به بار آه سحر میآورد
کشت طاعت را به حاصل چشم تر میآورد
آنچه برد از کیسه سائل خوبتر میآورد
ابر آب از بحر میگیرد گهر میآورد
کام شیرین خواهی، آبی بر لب خشکی بزن
میبرد گر نیشکر آبی شکر میآورد
جمع شد چون مال، گردد مایه طول أمل
آری آب ایستاده، رشته برمیآورد
از تعلق بس که مشکل میدهد جان وقت مرگ
خواجه پنداری که زر از کیسه برمیآورد
آنکه میآرد به تاج پادشاهی سر فرو
چون میان اهل همت سر بر در میآورد
میتوان با نرمی از سختان زبانها واکشید
سبزهها باران نرم از سنگ بر میآورد
روشناسی از سیهبختان طلب کن، چشم من
سرمه، با آن تیرگی، نور نظر میآورد
خشک و تر را بس که واعظ رحم میآید به من
خامه حرفم بر زبان با چشم تر میآورد