واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

پیری در خواهش بدل ریش برآورد

پیشم هوس ساده رخان، ریش برآورد

پیری ز دلم برد برون یاد خط و زلف

فریاد که دودم زدل ریش برآورد

بود از پی صد بار فرو بردن دیگر

یک ره زدل، ار کژدم غم نیش برآورد

تا کام بنان شکرین گشت بدآموز

ما را ز لب نان جو خویش برآورد

این بود گل خیر بزرگان جهانم

کز همدمی مردم درویش برآورد

از فقر گذشتیم و، بدولت نرسیدیم

ما را طلب آن کم، ازین بیش برآورد

آورد بلائی که کله بر سر خسرو

او هم بستم از سر درویش برآورد

آن چشم بقصد دل چون سنگ تو واعظ

بیهوده خدنگ ستم از کیش برآورد