ز ما به خشم جهان دو رنگ میگذرد
صباح و شام به رنگ پلنگ میگذرد
توان ز عینک پیران به چشم دل دیدن
که تیر آه ضعیفان ز سنگ میگذرد
۳
تمام عمر تو ای سادهدل ز نقش هنر
به فکر جامه خوشطرح و رنگ میگذرد
به خون خویش نمودیم صلح با تو همان
زما چو تیر نگاهت به جنگ میگذرد
جهان ز نعمت درد تو گشته مالامال
همان معاش دل خسته تنگ میگذرد
۶
بگیر بهره خود ای نهال باغ وجود
که آب عمر بسی بیدرنگ میگذرد
فریب جلوه دنیا نمیخورم واعظ
اگرچه پر ز برم شوخ و شنگ میگذرد