بی غم عالم، دمی بر اهل دولت نگذرد
نیست غم، گر هر دمی از ما به عشرت نگذرد
بسکه خاک کلبه من، تشنه مهمان بود
سیل ازین ویرانه، بی قصد اقامت نگذرد
تندخو را صرفه نبود کاوش افتادگان
تند باد از خاک، هرگز بی کدورت نگذرد
بکری این وقت و ساعتهای مینا کار چند؟
جهد کن این وقت و ساعتها به غفلت نگذرد
چشم آن دارم، که بخشندم به آب روی تو
زودباش ای گریه، پا بردار، فرصت نگذرد
میتوانی عذرخواهم گشت فردا پیش حق
شاید از روی تو، ای رنگ خجالت نگذرد؟
سربسر در معصیت بگذشت، این عمر عزیز
یک دو روزی مانده از بهر ندامت، نگذرد؟
بسکه یاران راست در دلها ز یکدیگر غبار
صحبتی امرو هرگز بی کدورت نگذرد
کی بود پاکیزگی دروی ز چرک احتیاج
از سرایی کاب باریک قناعت نگذرد
زندگی واعظ سراسر پیش عاقل یک دمست
حاضر دم باش، کان یکدم به غفلت نگذرد!