واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶

خاطرت چون رم کند از هر دو عالم، رام اوست

تا ز هستی کنده‌ای دل را، نگین نام اوست

تا به فکر خویش افتادیم، صید او شدیم

هر به خود پیچیدن ما، حلقه‌ای از دام اوست

یاد او در خاطرم آسوده نتواند نشست

بی‌قراری‌های عاشق، بستر آرام اوست

عذرخواهی‌های لطفش از دلم بیرون نبرد

این چه دلچسبی است با شیرینی دشنام اوست

بیقراری میرساند مژدهٔ او را به ما

واعظ آواز تپیدن‌های دل پیغام اوست