سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲

نه سیم، نه دل، نه یار داریم

پس ما به جهان چه کار داریم؟

غفلت‌زدگان پر غروریم

خجلت‌زدگان روزگاریم

ای دل! تو ز سیم و زر چه گویی؟

ما جمله ز بهر یار داریم

از دست بداده دستهٔ گل

در پای، هزار خار داریم

هل تا نفسی به هم برآریم

چون عمر عزیز خوار داریم

اندر بنه صد شتر بدیدیم

اکنون غم یک مهار داریم