مرد خدا که پیشت، پامال چون حصیر است
ز استادگی است خنجر، ز افتادگی حریر است
ناز و نعیم فردوس، هستند تشنه او
آن بینوا که دائم، از نان خشک سیر است
شاهان ز تیغ آهش، بیچاره اند و عاجز
آنکس که در نظرها بیچاره فقیر است
از علم بی عمل کس، فیضی چنان نیابد
علمی که بی عمل شد، روغن گرفته شیر است