اوراق روز و شب همه طی شد به صد شتاب
حرفی نخواهد چشم شعورت ازین کتاب
برعارضت نه موی سفید است هر طرف
سیلاب عمر کف بلب آورده از شتاب
از دست رفت عمر و، نشد فکر توشه یی
دردا که بار خویش نبستی به این طناب
دیگر درین مقام، مجال درنگ نیست
کز پشت حلقه عمر تو شد پای در رکاب
زان گشته پای سست، که در خانه جهان
چندان نشسته ایم که رفته است پا به خواب
نزدیک گشته است ترا روز مرگ از آن
جسم ترا ز رعشه پیری است اضطراب
دور شباب رفت و، نسودی رخی به خاک
واعظ نماز کن که فرو رفت آفتاب