واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

ای ز آب روی تو شرمنده استغفارها

پشت بر کوه شفاعت خواهیت کردارها

تا نسیم خلق جانبخش تو در عالم وزید

خاست از دلها غبار ظلمت انکارها

از پی نظاره آیین شرع انورت

بر هم افتادند از دل تا زبان اقرارها

سایه تا از خاکبوس مقدمت، محروم شد

از خجالت گشت پنهان در پس دیوارها

از کرم سوی پریشان حالی واعظ نگر

تا چه دور افتاده از گفتار او کردارها