واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

در جهان گشته سمر حرف پریشانی ما

پهن باشد همه جا سفره بینانی ما

نیست ما را گله از تنگی احوال جز این

که ملولند عزیزان ز پریشانی ما

نیست از سیل حوادث به جز این دلکوبی

که چرا جغد کشد منت ویرانی ما

دردسرهای جهان چاره ندارد جز مرگ

نیست جز خاک لحد صندل پیشانی ما

ما به قطع نظر از بیم حوادث رستیم

چشم پوشیدن ما کرد نگهبانی ما

هرچه داریم چو گل بر طبق اخلاص است

مانع همت ما نیست پریشانی ما

بجز از تندی سیلاب نیابد تسکین

بسکه ایام بود تشنه ویرانی ما

هرچه در خاطر ما ساده دلان میگذرد

همچو آیینه عیانست ز پیشانی ما

مفلسان گرچه نبردند ز ما فیض، ولی

خانه گنج شد آباد ز ویرانی ما

ننهد آب رخ گریه اگر پا به میان

که ز لطفش طلبد عذر پشیمانی ما؟

غم او کرده قدم رنجه، نثاری است ضرور!

نیست واعظ بعبث این گهر افشانی ما؟