نی سنبل تنباکویی نه آتش رخسارهای
دل بوی خامی میدهد بیداغ آتشپارهای
منقار زرین بایدت تا دانه زین اخگر کنی
کی مرغ این آتش بود هر مرغ آتشخوارهای
در نخل تنباکو نگر صوفی شده بازآمده
در کوی خود سرگشتهای در شهر خود آوارهای
چون بید مجنون هر طرف افکنده از سر طرهای
چون دلق سالک هرکجا افکنده از بر پارهای
مردم گیا از چین مخر تنباکوی آچین بخر
هم مایه بیمایهای هم چاره بیچارهای
خواهم دید وجد آنقدر جام می و تنباکوام
کافتم به طاق ابرویی چون نرگس خمارهای
اندر کمند دود او کز سنبل دلجو به است
همچون کلیم افتادهام اندر دم سحارهای
موسی به قوم خویشتن لوح ید بیضا نمود
یا حور سیمینساعدی کرد از مه نو پارهای
تا شد به مَهرویان قرین این دود مایه بر زمین
بر آسمان غیرت کشد هر ثابت و سیارهای
هر جرعه کی مستی دهد رند جحیمآشام را
از جنس آچین کشتیی وز قسم هندی کارهای
ساغر «نظیری» کم بکش زین خشک می هردم بکش
کت موم ازو شد آهنی، کت لعل ازو شد خارهای