شاهدی بر سر این کوچه پدیدار شده
هر که زین راه گذشتست گرفتار شده
گل که خندان و شکفتست به این می نازد
که به پای دلش از کوچه ما خار شده
گر بارزی که مقیم سر کویش گردی
بس غریبان نگری بی دل و بی یار شده
بس کند غارت هندو و مسلمان زلفش
بر سر کوش به هم سبحه و زنار شده
آشیان همه مرغان چمن ویران کرد
که به شب نرگسش از زمزمه بیدار شده
ماه کنعان سفری کرد که بازاری دید
یوسف ماست که راهش همه بازار شده
صد حسین از لب او شربت کامی نچشید
بر سر کویش ازین عربده بسیار شده
هر که را جان و دلی هست کند در کارش
زود بینی دو جهان بر سر این کار شده
هجر و مخموری همسایه «نظیری » سهل است
بخت آن مست که در میکده هشیار شده