ضبط حرفی میکنم کز وی زبان میسوزدم
شکوهای در دل گره دارم که جان میسوزدم
پاس تن از دور میدارد شب هجر تو جان
بس که از داغ جدایی استخوان میسوزدم
جای شیون دود آهم از دهان سر میزند
بس که از سوز درون بر لب فغان میسوزدم
خواستم شمعی که از وی خانهام روشن شود
وه چه دانستم که رخت و خانمان میسوزدم
مهربانان زودتر بخشید خونم را به او
بیگناهم کشته و از بیم آن میسوزدم
کردهام در بیخودی آهی که از وی دور باد
کرد لب تب خال و از دل تا زبان میسوزدم
از که مینالد «نظیری»؟ باز مرغ دام کیست؟
عیبگوییهای آن آتشبیان میسوزدم