آتشین گفتار خاکی پیکرم
قطعه باغ خلیل آزرم
در دم احیای عیسی معجزم
در ید بیضای موسی دفترم
جای گل بلبل برآرد شاخ گل
گر فشانی بر چمن خاکسترم
عالم معنی به نورم روشن است
در حقیقت آفتاب دیگرم
غوطه ها در بحر معنی صنع کرد
تا بزاد از نه صدف یک گوهرم
از سخن هرکس هیولایی نمود
من هیولای سخن را جوهرم
کس به معیارم نمی آرد سخن
هین محک صاحب عیار و هین زرم
وصل معنی دیر اگر دستم دهد
پرده افلاک را برهم درم
جوهرم، جسمم، نمی دانم چیم؟
هرچه هستم غرق مهر حیدرم
اختران چون سرمه در چشمم کنند
آسمان گوید غبار آن درم
برتر از حال «نظیری » نکته ها
گویم و از خود نیاید باورم