نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۳

نمی گردید کوته رشته معنی، رها کردم

حکایت بود بی پایان ، به خاموشی ادا کردم

به لذت بود گر لخت جگر گر پاره دل بود

نمک رفت از سخن ، تا با تکلّف آشنا کردم

درین دکان کاسد صد هنر بی یک سبب هیچ است

به مس محتاجم اکنون، گرچه مس را کیمیا کردم

خدنگ جعبه توفیق امشب در کمانم بود

غزالم در نظر بسیار خوب آمد خطا کردم

شهادت را عوض، فردوس جانان داد در محشر

دیت خود بود خونم را غلط کردم بها کردم

شبم خوش بود و چشمم داشت الحق گریه گرمی

شکایت بود بر لب، یاد او کردم دعا کردم

گره نیکو نمی زیبید آن ابروی زیبا را

اگر افسون او، گر سحر بابل بود واکردم

به هر کاری که همت می گماری نصرت از حق جو

که بر گنجشک دام افکندم و صید هما کردم

ز کوی یار چون تو، درهم و آشفته می‌آمد

«نظیری » کسب صد گلزار امروز از صبا کردم