نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۰

ما به برهان و خبر پیرو ترسا نشویم

تا رخ بت نپرستیم شکیبا نشویم

در تماشای تو چون آینه گم گردیدیم

که ز پیدایی دیدار تو پیدا نشویم

مهر بر لب چو سر کیسه ممسک زده ایم

تا سر شیشه می وانشود، وانشویم

سرمه در دیده دل تا نکشد لطف حکیم

گر سراپای شود دیده که بینا نشویم

برگذر بودن حسن گل و خوبی بهار

گوشمالی است که مشغول تماشا نشویم

ابتلاهای عزیزان همه زآنست که ما

غره مهلت ده روزه دنیا نشویم

نقش امید به صد دوزخ و دریا، شستیم

تا دگر مصدر هر عرض تمنا نشویم

نرود خامه تکلیف خرد، از سر ما

تا چو سودای جنون، بی سر و بی پا نشویم

قیمت خاک در آن کوی، به افلاک رسید

ما ندانیم چه نرخیم، که بالا نشویم

بگذارید که در تنگ شکر، گم گردیم

کان پشیزیم که بیعانه سودا نشویم

در محبت دل و دین باختن اول قدم است

ما «نظیری» ز تو خرسند به این‌ها نشویم