نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۹

مرحبا ساقی خجسته جمال

از جمالت دو کون مالامال

به ترازوی اجر سنجیده

نشئه را قدر و جرعه را مثقال

می تو در شریعت تو حرام

خون ما در محبت تو حلال

رفت دوران حاتم و کسری

ماند از جود وز عدلشان تمثال

پیش تر فعل بود و قول نبود

نیست فعل این زمان و هست اقوال

جوی شیرین و قصرخسرو را

از بیابان بپرس و از اطلال

گریه بر مادران کنند از بخت

چون بزایند این زمان اطفال

غم ترکان چنان گرفته دلم

که طرب را درو نمانده مجال

در دیاری که تنگ چشمانند

بیم قحط است در فراخی سال

زین عطش ها که در دل چاک است

به زلال است تشنه طبع زلال

شبهه عشق از «نظیری » پرس

بوعلی حل نکرده این اشکال