رفیق تر نکند در ره تو کام رفیق
تو را دلی ز غم آزاد همچو بیت عتیق
به جستجوی تو دست از دو کون افشاندم
به سالکان مجرد خدا دهد توفیق
دلم به چاه زنخدان و ابروی تست
اگر به عرش عظیم است گر به بحر عمیق
به راه آمدم از عهد بر طریقت عشق
ز کودکی نشدم آشنا به هیچ طریق
بیا و هرچه بجز دین تست غارت ده
که بی دلایل و اعجاز کرده ام تصدیق
ز صد گره گرهی وانکردم از زلفت
بسی گداختم و گشتم از خیال دقیق
تو می به جام دگر کن که در پیاله من
به از شراب عقیقی بود سرشک عقیق
سحر ز روح چمن بی ریاح معلومست
که جمع می شود اجزای گل پس از تفریق
تو می پرست و نظرباز شود که طبع تو را
مجاز می برد آخر به جانب تحقیق
ببین خزان و بهار جهان و عبرت گیر
که در مواعظ و پندست روزگار شفیق
کسی که خاست به شبگیر مزد خویش گرفت
ز کاهلی است که افتاده کار در تعویق
به این سپاس که دوران مسلم است تو را
به خاص و عام «نظیری » بده شراب رحیق