نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۱

صبح اول کرده عشقت عشوه‌ای در کار عشق

مشتری آورده با خود جنسی از بازار عشق

تا شود ممتاز فهم عارف و عامی ز هم

عشق هرسو در لباسی می‌کند انکار عشق

زان سوی بازار خوش بوی عبیری می‌رسد

عطرها با یکدگر آمیخته عطار عشق

عاشقان را هر نفس صبح و بهاری دیگر است

باد نوروزی وزد پیوسته بر گلزار عشق

طاقت آزار نیش ار آوری نوشت دهند

صبر کن کز پرده دل گل برآرد خار عشق

آنچه گفت ایزد به آدم با ملک هرگز نگفت

گوش ناقابل نباشد محرم اسرار عشق

باد می‌بوید دل آگاه و بویی می‌برد

نافه آهو شکافد بر گذر طرار عشق

مست چون ره می‌رود گام پریشان می‌نهد

بی‌خودی در خاک پیدا باشد از آثار عشق

هرکه امشب خفت ایمن خواب خوش فردا نکرد

خواب خوش در پیش دارد دیدهٔ بیدار عشق

نالهٔ زار «نظیری» دشمنان را دوست کرد

در دل خارا نشیند زاری بیمار عشق