اگر تو نشنوی از نالههای زار چه حظ
وگر تو ننگری از چشم اشکبار چه حظ
درآ به مشرب روحانیان و واصل شو
معاشران تو مستان تو هوشیار چه حظ
به چشم ما در و دیوار بوستان مستند
تو را که باده نمینوشی، از بهار چه حظ
نمک به سینه مجروح چاشنی بخشد
اگر غمی ندهندت ز غمگسار چه حظ
کلید قفل همه گنجها به ما دادند
به دست ما چو ندادند اختیار چه حظ
گرم به پهلوی ساقی به بزم بنشانند
مرا که بیخود و مستم ز اعتبار چه حظ
ز عمر آن چه گرامیتر است در سفرست
مرا که دل به غریبی است از دیار چه حظ
به لاف هم تک برق و براق میتازم
برون نمیرودم مرکب از غبار چه حظ
هزار ذوق «نظیری» به درد نومیدیست
فریب وعده نباشد ز انتظار چه حظ