نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۶

از جمال تو کمال بشری بود غرض

با شکست ملک و رشک پری بود غرض

زین لب لعل وزین گونه میگون کردن

چشم خونین و سرشک جگری بود غرض

از دو گیسوی دراز تو و از خال سیاه

ناله های شب و آه سحری بود غرض

قتل اسلام که شد بهر کله گوشه تو

طرحی از طرف کلاه تتری بود غرض

آن همه صنع که در آینه اسکندر کرد

عکس روی تو ز آیینه گری بود غرض

جلوه پرتو رخسار تو در پرده تست

پس چه مقصود ازین پرده دری بود غرض

چون ندیدیم بدین دیده تر دانستیم

کز بصر دیدن کوته بصری بود غرض

این به هوش آمدن و رفتن ما می گوید

که خبر یافتن از بی خبری بود غرض

از ره آمده ناکام «نظیری » برگرد

که ز آوردن ما جلوه‌گری بود غرض