نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱

حیاتی در گذر دارم چه پرسی بود و نابودش

متاع روی در نقصان چه سامان آید از سودش

سرم شوریدگی دارد ندانم چیست سودایش

دلم آوارگی جوید ندانم چیست مقصودش

ز اظهار محبت در زبان خلق افتادم

چو محتاجی که گنجی یابد و ظاهر کند زودش

نگاری تندخو دارم قمر هیکل فلک شیوه

به هرکس بد کند خاطر نباشد روی بهبودش

مزاج نازکی دارد که بهر هیچ می رنجد

چو رنجید از کسی نتوان به صد جان کرد خوشنودش

عیار صدق من گردد به می خوردن بر او ظاهر

بیار آتش که می سازم مشامی تازه از عودش

در اول با همه بیگانگی خواند و قبولم کرد

نخواهم بعد چندین آشنایی گشت مردودش

دل آزرده ام از خنده اش آزرده تر گردد

جراحت بیش می سوزد چو می سازی نمک سودش

«نظیری » را به مجلس بردم امروز و غلط کردم

مرا رسوای عالم کرد چشم گریه‌آلودش