سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹

چاک زد جان پدر دست صبا دامن گل

خیز تا هر دو خرامیم به پیرامن گل

تیره شد ابر چو زلفین تو بر چهرهٔ رخ

تا بیاراست چو روی تو رخ روشن گل

همه شب فاخته تا روز همی گرید زار

ز غم گل چو من از عشق تو ای خرمن گل

زان که گل بندهٔ آن روی خوش خرم تست

در هوای رخ تو دست من و دامن گل

گل برون کرد سر از شاخ به دل بردن خلق

تا بسی جلوه گری کرد هوا بر تن گل

تا گل عارض تو دید فرو ریخت ز شرم

با گل عارض تو راست نیاید فن گل