سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

در زلف تو دادند نگارا خبر دل

معذورم اگر آمده‌ام بر اثر دل

یا دل بر من باز فرست ای بت مه رو

یا راه مرا باز نما تو به بر دل

نی نی که اگر نیست ترا هیچ سر ما

ما بی تو نداریم دل خویش و سر دل

چندین سر اندیشه و تیمار که دارد

تا گه جگر یار خورد گه جگر دل

بی عشق تو دل را خطری نیست بر ما

هر چند که صعب ست نگارا خطر دل

تا دل کم عشق تو در بست به شادی

بستیم به جان بر غم عشقت کمر دل