زان خم که زاهدان به قدم آب جو کنند
شوریدگان صومعه می در سبو کنند
یابند جمله مهر سلیمان و جام جم
گر خاک راه میکده را رفت و رو کنند
در خشت و سنگ میکده دیدم معاینه
ذوقی که سالکان به خیال آرزو کنند
از خود گذشته دامن پرهیز تر نکرد
در چشمه یی که خضر و سکندر وضو کنند
ظرفی به هم رسان که مبادا به سر روی
منصور را کمند بلا در گلو کنند
خونابه زخم فاش کند ورنه عاشقان
تار جگر کشند و گریبان رفو کنند
با کاهلان گذار «نظیری » شراب را
مستان گلی ز گلشن این دشت بو کنند