کسی که تشنهٔ وصل است با کوثر نمیسازد
به آب خضر اگر عاشق رسد لب تر نمیسازد
کُلَهْبخشی و سربازی شراب عشق میآرد
سری کاین نشئه گرمش ساخت با افسر نمیسازد
به شیدایی مزن طعنم که هست از آب و خاکی دل
که طفلش غیر حرف عاشقی از بر نمیسازد
عجب گر آسمان سامان تواند داد کارم را
چو طالع از کسی برگشت با اختر نمیسازد
کدامین شعله روشن میکند امشب سرایم را
که موری را نمیبینم که بال و پر نمیسازد
اگر بیگانه گر محرم دلش میسوزد از دردم
کسی سویم نمیبیند که چشمی تر نمیسازد
ز روز وصل در رشکم ز شام هجر در افغان
دل دیوانهای دارم که با دلبر نمیسازد
ره غیرت خطرناکست پنهانش تماشا کن
در آن وادی که عشق اوست با تن سر نمیسازد
برای امتحان، آرد چه مانی را چه آزر را
اگر خود میشود بتگر ز خود بهتر نمیسازد
همان عشقست بر خود چیره چندین داستان ورنه
کسی بر معنی یک حرف صد دفتر نمیسازد
ندانم حال شب های «نظیری» این قدر دانم
که جز بالین نمیگرداند و بستر نمیسازد