باعث راندنم از بزم بجز عار نبود
ورنه کس را به من و بودن من کار نبود
تا شدم از تو جدا تفرقه پامالم کرد
دولت آن بود که این فرقت دیدار نبود
همه آسان ز جدایی تو مشکل گردید
هیچ دشوار به دیدار تو دشوار نبود
به بدی در همه جا نام برآرم که مباد
خون من ریزی و گویند سزاوار نبود
ناله از بهر رهایی نکند مرغ اسیر
خورد افسوس زمانی که گرفتار نبود
عشقم از سود و زیان دو جهان فارغ کرد
از چه کارم به همه عمر همین کار نبود
خوش دلی کرد «نظیری » برش امشب خالی
صد سخن گفت که شایسته اظهار نبود