نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

عطاش را نه صوابست و نه خطا باعث

بس است بهر گرم ناله گدا باعث

اگرچه رزق گدا بازپس نمی گردد

مقدرست که می گرددش عطا باعث

خزان درود و سحاب آب داد و دهقان کشت

ببین که برد و که پرورد و شد چه ها باعث

جنون عشق ز تقدیر بود من چه کنم؟

به بوی گل که شدم مست شد صبا باعث

بر آستانه پیر مغان رهی خواهم

تو گر سبب نشوی می شوی خدا باعث

خراب و مست چنین می زیم نمی دانم

در آفریدن من شد چه مدعا باعث

لئیم را می و معشوق اگر کریم نکرد

سخاش را نشود گنج و کیما باعث

عجب ز همت درویش اگر قبول کند

سعادتی که شود سایه هما باعث

ریا ز دیر به مسجد برد «نظیری » را

فقیه باده کش و گبر پارسا باعث