ای از کرم نریخته خون سبیل را
وز لطف عید کرده عزای خلیل را
در ملک مصر یوسف کنعان به یاد تو
دریای نیل ساخته چشم کحیل را
گویی به غیر واسطه در گوش خاکیی
رازی کز آن خبر نبود جبرئیل را
داده به کنج فقر نشان جنت النعیم
کرده سبیل مشت گدا سلسبیل را
پل بسته حرز مهر تو بر معبر کلیم
ای کرده باد قهر تو خون رود نیل را
هر فرد گشته حاکم این ملک غیر تو
ناکرده گرم جا، زده کوس رحیل را
درویش و پادشه به وجود تا قایلند
خرسند کرده یی تو عزیز و ذلیل را
بفزوده بر رسوم مقدر به حسن سعی
وز معصیت نکاسته رزق کفیل را
هیچیم گر تو بازستانی متاع خویش
دارد دو عالم از تو کثیر و قلیل را
قائل به عجز کشت ثنای تو هر که گفت
در هستی تو ره نبود قال و قیل را
در تو به اجتهاد نظر کی توان رسید
صد شبهه در ره است قیاس و دلیل را
توحید حق بیان «نظیری » بلند ساخت
برتر نهید پایه عرش جلیل را