نگاه گم شده در راه کوی یار مرا
گسسته عقد گهر گریه در کنار مرا
خود از محبت جانان به خود حسد دارم
ز رشگ غیر کنون برگذشته کار مرا
ز هر یقین که شود صاف سینه صاف ترم
غبار دل نشوم گر کنی غبار مرا
به بی بری مزنم طعنه کز هزار چمن
قضا گذاشته این جا بیادگار مرا
ز روزگار چه منت که بر سر من نیست
به روزگار تو افکنده، روزگار مرا
خدا ز آفت پژمردگی نگهدارد
شکفته است دل و طبع زین بهار مرا
مزاج دوست خموشی خرد ولی چه کنم
گل محبتم این ناله هست خار مرا
تعلق تو «نظیری » بپستیم دارد
توجهی که کند دوست واگذار مرا