ماه را ماند رُخش ناکاسته
زلف چون شب ماه را آراسته
سرو بالایی که چون بالای او
باغبان یک سرو ناپیراسته
۳
تا مرا سودای آن مه در سر است
ماه را مانم ولیکن کاسته
در نشست و خاست چون سرو است و مه
فتنهای زان سرو و مه برخاسته
از همه خوبان دل او را خواسته است
هم دلش دارم فدا هم خواسته