چون زلف تو بی قرارم از تو
چون چشم تو با خمارم از تو
ای گشته چو روزگار بدعهد
سرگشتهٔ روزگارم از تو
ای حسن تو بیشمار گشته
در حسرت بیشمارم از تو
پر آب دو دیده شد کنارم
تا گشت تهی کنارم از تو
از بیخبری که من شدستم
حقا که خبر ندارم از تو