ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

ای شب تاری غلام موی تو

روز روشن پیشکار روی تو

چاکر روز و شبم تا روز و شب

نایبند از روی تو وز موی تو

بندهٔ موی تو دل‌های جهان

بندهٔ یک مویم از گیسوی تو

از دو چشمم جوی خون انگیخته‌ست

عشق موی دلبر خوشبوی تو

عشق گویی آب خورد از جوی من

حسن گویی روی شست از جوی تو

گوی خوبی می‌برند از دلبران

غمزهٔ چوگان و مشکین گوی تو

گشت بَیّاع دل و دلال جان

قاصد کوی من اندر کوی تو

از نماز عشق فارغ نیستم

تا مرا محراب گشت ابروی تو

روزهٔ شکرانه دارم گر ز من

بد نگرداند دل بد خوی تو