عید است و حق عید بباید شناختن
وز باده نوش کردن و بربط نواختن
شرع است حق روزه به طاعت گزاردن
شرط است حق عید به عشرت شناختن
اکنون که چنگ و نای به یک جای ساختند
وقت است وقت با قدح باده ساختن
چوگان زلف و گوی زنخدان یار گیر
در روز عید رسم بود گوی باختن
بر اسب باده سوی طرب تاختن بریم
زیرا به عید رسم بود اسب تاختن
گر کینه آختن ز ره و رسم عادت است
از غم سزد به قوت می کینه آختن
ور سر فراختن ز بزرگی و همت است
باید به مدح صدر اجل سر فراختن
مخدوم ساده سید مشرق که کار اوست
ناصح عزیز کردن و حاسد گداختن