ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

ای دل غبار غم ببرد باد صبحدم

بر زلف دوست گر گذرد باد صبحدم

بی باد صبحدم نزنم دم که هر شبی

پیغام من به دوست برد باد صبحدم

عطر و بخور بوی به زلفش سپرده اند

بر زلف او از آن سپرد باد صبحدم

از زلف او شده است معطر چو زلف او

از بس گره که می شمرد باد صبحدم

زان زلف گشت مونس دلهای عاشقان

آری صلاح خود نگرد باد صبحدم