ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

می خوارگان که باده ز رطل گران خورند

رطل گران ز بهر غم بی کران خورند

رطل گران برد ز دل اندیشه گران

درخور بود که باده ز رطل گران خورند

در باده رنگ عارض معشوق دیده اند

رطل گران به قوت و نیروی آن خورند

جان است جنس باده و باده است جنس جان

از بهر جان و راحت او جنس جان خورند

خوشتر ز باده هیچ نعیمی نخورده اند

آنها که مال و نعمت ملک جهان خورند