ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۸

روزه رفت و رسید عید فراز

عود پیش آر و کار عید بساز

رمضان را پدید گشت انجام

خیز تا خرمی کنیم آغاز

روزه از تاختن فرود آسود

ساقیا با شراب و جام بتاز

آتش محتسب فرو مرده است

ای مغنی بلند کن آواز

از جهان چمنگ روزه کوته شد

چنگ برگیر و رود را بنواز

علم عید برفراشته اند

علم شادی وطرب بفراز

بازگشت از نمازگه مردم

خیز تا پیش می بریم نماز

نوبت روزه دراز گذشت

پس از این ما و زلفکان دراز

بر لباس طرب طراز کنیم

از سر زلف نیکوان طراز

گرمه روزه بازداشت ز می

مه شوالمان ندارد باز

جبر یک ماه تا به یازده ماه

ما و رود و می و نشاط و گراز

گر زما این گنه بود چه کنیم

در توبه نکرده اند فراز

گنهان را امید عفو بود

چون نگویی خدای را انباز

آدمی زاده بی گنه نبود

ایمنی نیست کبک را از باز

گر مرا بر صراط باید رفت

مدح صدر اجل بس است جواز

شرف ساده عمده اسلام

مجد دین داروی امید و نیاز

آفتاب علو علی که به قدر

همه با آفتاب گوید راز

گوی برده لطافتش ز عراق

دل ربوده فصاحتش ز حجاز

نظم او گشته معدن اعجاب

سخن اوست مایه اعجاز

ذکر او با زمانه در گردش

رای او با ستاره در پرواز

نشود مردم ذلیل عزیز

تا نیابد ز صدر او اعزاز

چرخ را اقتدا به همت اوست

رمه را اقتدا بود به نهاز

هیچ سر خرد نهفته نماند

تا همی کلک او بود غماز

سبز گشت از سخاش کشت امید

سیر گشت از عطاش معده آز

ای همه خلق را ز گشت فلک

مجلس صدر تو مفر و مفاز

به سخا با تو برنیاید ابر

چون مرکب کجا بود مجتاز؟

زشت را کی بود ملاحت خوب

زاغ را کی بود جلادت باز

تا ستوده است در سخا تعجیل

تا گزیده است در سخن ایجاز

عمر بین عیش کن سعادت یاب

شاد زی خصم کش عدو پرداز

تو قرین نشاط و عیش به عید

حاسد تو قرین گرم و گداز