هر کو به خرابات مرا راه نماید
زنگ غم و تیمار ز جانم بزداید
ره کو بگشاید در میخانه به من بر؟
ایزد درِ فردوس بَرو بر بگشاید
ای جمعِ مسلمانان! پیران و جوانان!
در شهر شما کس را خود مزد نباید
گویند: «سنایی را شد شرم به یک بار
رفتن به خرابات ورا شرم نیاید»
دایم به خرابات مرا رفتن از آنست
کالا به خرابات مرا دل نگشاید
من میروم و رفتن و خواهم رفتن
کمتر غمم اینست که گویند نشاید