مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

دشمن که برغم بخت وارون منست

یار تو و یار دل محزون منست

می در قدحش ز شک گلگون منست

می نیست که با تو میخورد خون منست