در کوی ما، که مسکنِ خوبان سعتریست
از باقیات مردان، پیری قلندریست
پیری که از مقام منیّت تنش جداست
پیری که از بقای بقیّت دلش بریست
تا روز، دوش، مستِ خرابات اوفتاده بود
بر صورتی که خلق، بَرو بر، همی گریست
گفتم «ورا ببینم، که این سخت منکرست»
گفتا که «حالِ منکَری از شرط منکِریست»
گفتم «گر این حدیث درست است پس چراست؟
کاندر وجود معنی با خلق داوریست»
گفت «آن وجودِ فعل بُوَد کاندرو تو را
با غیر داوری ز پی فضل و برتریست»
آن کس که دیو بود چو آمد درین طریق
بنگر به راستی که کنون خاصه چون پَریست
دستِ هنر نهاد کُله بر سر خِرد
هر تکمه از کلاهش دینارِ جعفریست
گفتم «دل سنایی از کفر آگه است»
گفت «این نه از شمارِ سخنهای سرسریست»
در حقِّ اتحاد حقیقت به حقِ حق
چون تو نهای حقیقتِ اسلام کافریست