نادر دوران شه گیتیستان کاورده است
در کمند حکمش ایزد گردنِ گردنکشان
شهسواری کز سبکسیری شبی را طی کند
تابد از مغرب چو خورشید از سوی مشرق عنان
تاجداری کافسر زرین او چون آفتاب
از درخشانی بود آیینهپرداز جهان
معدلتکیشی که در ایام عدل او سزد
بهر حفظ گله کوشش گرگ را بیش از شبان
نصرتاندیشی که تا افتد به فکر رزم خصم
بشکفد گلهای فتحش گلسِتان در گلسِتان
شوکتاندیشی که تا افتد به فکر رزم خصم
سنجیش صد حیف ار کاهی کشد کوه گران
عاقبتبینی که چشم باطنش از نور عقل
دیده در آیینهٔ آغاز انجام جهان
آتش صد فتنه را یک دم کُشد شمشیر او
هست گویی آب تیغش آتشِ آتشنشان
چون درافتد چرخ با مور سر کویش که نیست
پشّه را تاب نَبَرد از ضعف با پیل دمان
شصت صافش دارد آن قوت کزو تا جَسته است
راست تیرش بگذرد از چنبرِ نُه آسمان
هر شرارش برق صد خرمن بود روز مصاف
اژدر تیغش چو گردد از دهن آتشفشان
گشت از تیغ جهانگیرش چو فتح قندهار
کرد از آنجا رو به هند آن خسرو گیتیستان
شد چو در هندوستان داخل ز ایران در رسید
ناله زان کشور ز بیم تیغ او بر آسمان
زد رقم مشتاق تاریخش که شاهنشه در او
گشت چون داخل برآمد ناله از هندوستان