هست چشمم ز غمت قلزم طوفانزایی
که بود در دل هر قطره او دریایی
چشم ما و دل پرخون که به میخانه عشق
ساغری را نرسد قطرهای از مینایی
دل من پر ز هوایت سرم از سودایت
هر دلی را هوسی هر سری و سودایی
منم آن دانه درین مزرعه کز طالع خشک
قسمت من نبود قطرهای از دریایی
از سر کوی تو داند ز چه نتوانم رفت
هرکه دستی بودش بر دل و در گل پایی
منم آن فاخته کز ناله زارم پیداست
که جدا ماندهام از سرو سهی بالایی
آه از شهر پرآشوب محبت مشتاق
که درین شهر به هر کوچه بود غوغایی