مرا حسن و عشقست زاری و لابه
خداوندگار و نبی و صحابه
کشد ماه در پرده سر گربرآرد
سر از پرده آن ماه زرین عصابه
تراود ز چاک دلم روز و شب خون
کجا اینقدر داده زخمی تلابه
تو و نغمه بلبل و طرف گلشن
من و ناله جغد و کنج خرابه
ز عشق تو دلها پر از خون شد آری
ز یک خم لبالب شود صد قرابه
ز من برده دل ماه مشکین کمندی
که هست اختر حسن اوذو ذبابه
دل از سینه گرمم آن تاب دارد
که ماهی ندارد ز تفتیده تابه
کشند از شراب غمت میکشان را
ز می توبه باید ز مستی انابه
ز چاک دلم نقش مهرت نمایان
بود چون ز محراب مسجد کتابه
ز تو کام مشتاق خواهم از آن لب
اجب دعوتی یا ولیالاجابه